سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نامه(2) - قلم شیشه ای

هرگونه استفاده از نوشته های این وبلاگ منوط به ذکر منبع "وبلاگ قلم شیشه ای "و درج آدرس اینترنتی آن می باشد...

مطالب زیر توسط نوشته شده است!

نامه(2) جمعه 84 مهر 1 5:52 عصر

 

همین دیروز بود که آخرین نامه ات بدستم رسید...

آه!چقدر دوریم از هم...چه وسعتی است میان این دو پنجره؟،جز کوچه ای تنگ و صنوبری که در شفافی فضا سبز مانده است...

چه وسعتی ما را از هم دور کرده است.آنقدر دور که دلتنگیهایمان را نامه وار برای هم هدیه می کنیم...

نوشته بودی که به سفر می روی.سفر!فقط برای چند ماه!چقدر برایت کوتاه می نماید!

اما این چند ماه برای من مثل سالها و شاید قرنها می گذرد...

گفتی که باید بروی، اما چه بایدی سخت تر از حجم سنگین تنهایی من؟

...

باد سردی می وزید و باران بی امان .

ایستگاه خلوت بود.همه جا را گشتم،نیمکت ها،محوطه را...نبودی...

قطار سوت کشید.هراسان واگن های قطار را به نظاره دویدم...

قطار آرام آرام به راه افتاد...پشت شیشه ی یک واگن، کسی بخار شیشه را پاک می کرد. دستکش بدست...همان هایی که روز تولدت برایت خریده بودم...

و قطار دور شد و دورتر... انتهای ریل درافقی سرد محو می شد...

...

برگهای صنوبر بی تو زرد شده است.باد خزان کوچه را از برگ های خشک مملو کرده است.

دلتنگی هایم را در پاییز رها می کنم .در همهمه ی خش خش برگها...

...

شب هنگامان به پنجره اتاقت چشم می دوزم.پرده ها خاموش اند و بی صدا...

نزدیک سپیده است.پلکهایم سنگینی می کند...

ناگاه سایه ای در روشنای اتاقت روی پرده موج می زند.به خود می آیم.خیالی بیش نبود...

سپیده می زند و من کنار پنجره به خواب رفته ام...

ادامه دارد...

 

 


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

 RSS 

[خـانه]

[پست الکترونیــک]

قلم دیگر من:

قاب شیشه ای من

نوشته های من در :

شعر نو*

دبستان

(نقدی بر یک خوانش)

آرشیو